زن سرش را آورد جلوی پنجرهی سمت شاگرد و گفت:«میرم هتل سرفراز که از اونجا برم قُرُق. پولم کمه. کرایه ندارم بدم.» مرد تاکسیران دست گذاشت روی دنده که بزند یک و راه بیفتد. چشم تنگ کرد و نگاه دوخت به روبه رو. انگار توی سرش صدایی داشت میگفت «هووف… باز یکی دیگه» ولی زور صدای خودش از صدای توی سر بیشتر بود. سر تکان داد به سمت راست عقب و همزمان گفت: سوار شو… زنی که کرایه نداشت سوار شد. مرد تاکسیران پرسید: «مگه نمیدونستی هزینه رفت و آمدت چه قدر میشه؟ چی شد پول کم آوردی؟ زنی که کرایه نداشت، جواب داد: «ثبت احوال کار داشتم. میگفتن برای بچه دوم ۶۰ میلیون تومن وام میدن ولی حالا میگن چون شناسنامه پدرش مال منطقه پُر زاد و ولده به ما وام نمیرسه. چند روزه میام اینجا یه جوری حالیشون کنم شوهرم فقط شناسنامهش مال اونجاست. خودش اینجا بزرگ شده، کار میکنه، زندگی میکنه. امروز چند برگ کپی از چی و از چی خواستن، یکی دو جا هم فرستادنم بیرون پی کاری و اینجوری شد که دستم خالی شد.» زن مسافری که سمت چپ زنی که کرایه نداشت نشسته بود اسکناس پنج هزار تومانی گرفت سمت مرد تاکسیران و گفت: “کرایهی این خانم”. گل از گل مرد تاکسیران شکفت. از توی آیینه، عقب را نگاه کرد و پرسید: «حالا فکر کن وام رو هم گرفتی، قسطش چی؟» زنی که کرایه نداشت، گفت:«نمیدونم. ولی الان پوله رو لازم دارم. پسرم چهارسالشه. مریضه. قلبش سوراخه، مغزش آب آورده. چشماش درست نمیبینه. آزمایشهاش خیلی گرونه. هر کدوم ۱۰ میلیون اینا در میاد.» زنی که کرایه را حساب کرده بود جیغ کوتاهی کشید و گفت:«ای وای… پس الان بچه رو چیکار میکنی؟» مادر پسرک بیمار گفت:«هرچند وقت میبردمش بیمارستان تهران، الان پول این که تا تهران ببرمش هم ندارم.وام فرزند دوم هم که بهم نمیدن» مرد تاکسیران پرسید:«بچه اولت چند سالشه؟» مادر پسرک بیمار گفت:«پسراولم هم وقتی به دنیا اومد قلبش سوراخ بود. دو ساله که شد مُرد!» مُرد؟ قلبم سوراخ شد. مغزم آب آورد، چشمهایم جایی را نمیدید. مرد تاکسیران زد کنار که پیاده شوم. دو تا پنج هزار تومانی هم از زیر روکش داشبورد بیرون کشید و گرفت سمت مادرِ پسر مُرده و گفت: «تا قرق کافیه؟»
زن سرش را آورد جلوی پنجرهی سمت شاگرد و گفت:«میرم هتل سرفراز که از اونجا برم قُرُق. پولم کمه. کرایه ندارم بدم.» مرد تاکسیران دست گذاشت روی دنده که بزند یک و راه بیفتد. چشم تنگ کرد و نگاه دوخت به روبه رو. انگار توی سرش صدایی داشت میگفت «هووف… باز یکی دیگه» ولی زور صدای خودش از صدای توی سر بیشتر بود. سر تکان داد به سمت راست عقب و همزمان گفت: سوار شو… زنی که کرایه نداشت سوار شد. مرد تاکسیران پرسید: «مگه نمیدونستی هزینه رفت و آمدت چه قدر میشه؟ چی شد پول کم آوردی؟ زنی که کرایه نداشت، جواب داد: «ثبت احوال کار داشتم. میگفتن برای بچه دوم ۶۰ میلیون تومن وام میدن ولی حالا میگن چون شناسنامه پدرش مال منطقه پُر زاد و ولده به ما وام نمیرسه. چند روزه میام اینجا یه جوری حالیشون کنم شوهرم فقط شناسنامهش مال اونجاست. خودش اینجا بزرگ شده، کار میکنه، زندگی میکنه. امروز چند برگ کپی از چی و از چی خواستن، یکی دو جا هم فرستادنم بیرون پی کاری و اینجوری شد که دستم خالی شد.» زن مسافری که سمت چپ زنی که کرایه نداشت نشسته بود اسکناس پنج هزار تومانی گرفت سمت مرد تاکسیران و گفت: “کرایهی این خانم”. گل از گل مرد تاکسیران شکفت. از توی آیینه، عقب را نگاه کرد و پرسید: «حالا فکر کن وام رو هم گرفتی، قسطش چی؟» زنی که کرایه نداشت، گفت:«نمیدونم. ولی الان پوله رو لازم دارم. پسرم چهارسالشه. مریضه. قلبش سوراخه، مغزش آب آورده. چشماش درست نمیبینه. آزمایشهاش خیلی گرونه. هر کدوم ۱۰ میلیون اینا در میاد.» زنی که کرایه را حساب کرده بود جیغ کوتاهی کشید و گفت:«ای وای… پس الان بچه رو چیکار میکنی؟» مادر پسرک بیمار گفت:«هرچند وقت میبردمش بیمارستان تهران، الان پول این که تا تهران ببرمش هم ندارم.وام فرزند دوم هم که بهم نمیدن» مرد تاکسیران پرسید:«بچه اولت چند سالشه؟» مادر پسرک بیمار گفت:«پسراولم هم وقتی به دنیا اومد قلبش سوراخ بود. دو ساله که شد مُرد!» مُرد؟ قلبم سوراخ شد. مغزم آب آورد، چشمهایم جایی را نمیدید. مرد تاکسیران زد کنار که پیاده شوم. دو تا پنج هزار تومانی هم از زیر روکش داشبورد بیرون کشید و گرفت سمت مادرِ پسر مُرده و گفت: «تا قرق کافیه؟»