پایگاه خبری پریشهر

گذشته… می گذره آقا

مهشید گودرزیان- روی صندلی شاگرد نشسته بود. شانه های پهن و سر بزرگ کم مویش نمی گذاشت جلو را ببینم. صدای بم و سنگینش اما واضح در گوش می نشست. «دهه ۷۰ بود آقا. دقیق نمیدونم چه سالی ولی وسطاش بود.اون سالها شلوار لی جرم داشت… سنگین… پای هر کی می دیدن فقط بهش شلیک […]

گذشته… می گذره آقا ادامه مطلب »

بیمه ی داداش!

مهشید گودرزیان- کامل روی صندلی جاگیر نشده بودم که انگار برای اطمینان از درستی مقصد ثبت شده در نقشه، پرسید: -آفتاب؟ -بله…آفتاب موهای ضخیم و بلند یک دست مشکی اش را از پشت بسته بود و هم ریتم با موزیک، سر و موها را آزادانه با هم در هوا تکان میداد: «تو شبیهت دیگه نیست

بیمه ی داداش! ادامه مطلب »

مرد تاکسیران بوق زد .

زن سرش را آورد جلوی پنجر‌ه‌ی سمت شاگرد و گفت:«میرم هتل سرفراز که از اونجا برم قُرُق. پولم کمه. کرایه ندارم بدم.» مرد تاکسیران دست گذاشت روی دنده که بزند یک و راه بیفتد. چشم تنگ کرد و نگاه دوخت به روبه رو. انگار توی سرش صدایی داشت می‌گفت «هووف… باز یکی دیگه» ولی زور

مرد تاکسیران بوق زد . ادامه مطلب »