پایگاه خبری پریشهر

گذشته… مي گذره آقا

مهشيد گودرزيان- روي صندلي شاگرد نشسته بود. شانه هاي پهن و سر بزرگ كم مويش نمي گذاشت جلو را ببينم. صداي بم و سنگينش اما واضح در گوش مي نشست. «دهه 70 بود آقا. دقيق نميدونم چه سالي ولي وسطاش بود.اون سالها شلوار لي جرم داشت… سنگين… پاي هر كي مي ديدن فقط بهش شليك نمي كردن! آقا بدجور بگيربگير بود. يادمه شب يلدا بود. مهمون داشتيم و قرار بود هشت خونه باشم. اون وقتها هم يادته ديگه آقا. يه گرگان بود و شاليكوبي و دوردور. ( ذوق و شيطنت كودكانه از صدايش بيرون مي زند) ما هم جوون بوديم. شلوار لي به پا تيپ زده بوديم مثلاً. طرف هاي هشت دور دور رو نيمه كاره ول كرديم و راه افتاديم كه بريم سمت خونه. آقا ديدم يهو يه پاترول زد بغل و مأمور بود كه ريخت توي پياده رو. آشفته بازاري شد. هر كي يه سمت مي دوئيد. حالا نگير كِي بگير. هر كي شلوار لي پاش بود رو مي گرفتن. آقا از ترس تو اون سرما عرق كرده بودم. نمي دونستم كدوم طرف فرار كنم. تا به خودم بيام ديدم يه مأمور اين هوا (دستهايش را بالا مي آورد و دو برابر عرض شانه هاي خودش باز مي كند) جلوم ايستاده. اونوقتا اينجوري نبودم كه آقا. باريك بودم و لاغر و فرز. تا طرف بخواد دست بندازه و بگيردم، خم شدم و از لاي دستش در رفتم. دويدم و اون هم دنبالم. اومدم وسط خيابون. يه تاكسي انگار از دور صحنه رو ديده بود گازشو گرفت و اومد سمتم و داد زد سوار شو. خدا عمرش بده آقا. نجاتم داد اون شب. فقط دم آخر كه اومدم بپرم توي ماشين نمي دونم اون يارو تيزي ميزي چي دستش بود كه شلوارمو از رون تا ساق جر داد. تا خود خونه نفس نفس مي زدم از هول. روي صندلي عقب دراز كشيده بودم. مي ترسيدم حتي يه ثانيه سرم رو بيارم بالا ببينم اون بيرون چه خبره. فرداش شنيدم دو سه تا از رفيقام رو گرفتن و چند تاشون هم مثل من شانس آوردن وهرچند با شلوار پاره ولي بالاخره برگشتن خونه. آقا روزهايي رو گذرونديم. روزهايي كه شلوار به پامون پاره كردن آقا. ولي گذشته… ميگذره آقا…»

درباره نویسنده خبر

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *