مهشید گودرزیان- حوالی سالهای ۸۷ یا ۸۸ #یاسر_هراتی در استانداری مازندران یک پروژه رسانه ای داشت.یکی دو باری هم پیش آمد که من در سفر به ساری همراهی اش کردم. در یکی از این دفعات در ابتدای خیابانی که مسیرمان بود ایستادیم تا تاکسی بگیریم و به محل قرار برسیم.تاکسی نبود.هیچ راننده ای هم توی خیابان، صدایش را به فراخواندن مسافر به مسیری بالا نمیبرد.
هیچ ماشین شخصی ای هم آن لا و لوها نمی آمد بوق بزند که لااقل زودتر سوار شویم و به کارمان برسیم. چاره نبود. منتظر ماندیم که تاکسی برسد.چند دقیقه ای گذشت. آدمها نم نمک جمع میشدند و تعدادشان هی بیشتر و بیشتر میشد.
من و یاسر توی دلمان و به هم میگفتیم «شانس بیاریم توی این شلوغی توی همون یکی دو تا ماشین اول جامون بشه وگرنه بیچاره ایم»نگران و مضطرب که زمان دارد از دست میرود و دیرمان شده، یک آن چشممان افتاد به تاکسی زردرنگی که از دور میدان هویدا شد.همدیگر را نگاه کردیم.فهمیدیم که باید چه کنیم.
یاسر بسته های نشریه را محکم در بغل فشرد،من هم بند بلند کیفم را چپ و راستی انداختم و آماده،انگار در خط آغاز پیست دومیدانی باشیم خیز گرفتیم.به محض رسیدن تاکسی،انگار که سوت آغاز مسابقه نواخته شده باشد هر دو به سمت هم فریاد زدیم بدووووووووو…و درست همان کاری را کردیم که در ساعات فوق شلوغ دور فلکه کاخ به سمت مدرس میکردیم.
دستگیره ماشین را محکم گرفتیم و چند متر همراهش دویدیم تا ایستاد. بعد به سرعت در را باز کردیم و مثل ۲ ابر قهرمان در صندلی عقب جا خوش کردیم و نفس راحتی کشیدیم.
همزمان که داشتیم به زرنگی و تیزی و حواس جمعی خودمان می بالیدیم برگشتیم پشت سر را نگاه کردیم.دیدیم آن بیرون،کل جمعیت یک صف مرتب تشکیل داده و خیلی آرام و منظم و بی صدا دارند چهارنفر چهار نفر در تاکسی هایی که به مرور کنار خیابان می ایستند جا میگیرند و بی هول و واهمه راهی مقصد میشوند.
تازه آن موقع فهمیدیم چرا راننده و بقیه آدمهای منتظر، یک«اینا دیگه از کجا اومدنِ»خاصی در نگاهشان موج میزند.دروغ چرا؟خیلی خجالت کشیدیم.ولی خوب این چیزی بود که ما در شهر خودمان آموخته بودیم.
اینجا اگر ما دستگیره تاکسی را نمیگرفتیم و دنبالش نمیدویدیم یکی دیگر این کار را میکرد!بعدها فهمیدیم که در مازندران سالهاست طرحی اجرا میشود که بر اساس آن بعضی خیابانها در یک بازه زمانی خاص،تنها برای تردد تاکسی باز است و خودروهای شخصی حق عبور و مرور ندارند.
این فرهنگ تشکیل صف هم(که هنوز که هنوز است برای ما در گرگان غریب مینماید)طی سالهای متمادی با همت پلیس راهنمایی، در آن جامعه نهادینه و به یک رفتار معمول تبدیل شده و به این ترتیب از آن هرج و مرج دور میادین، خصوصا در ساعات پرترافیک تا اندازه زیادی جلوگیری شده است.
حالا اینجا آقای شورای ترافیک میگوید هیچ راهی برای کنترل ترافیک نمیشناسد جز اجرای طرح زوج و فرد که تازه همان را هم اقرار میکند که نمیتواند اجرا کند.معلوم است که نمیتوانید.چون از پس انجام امورات راحت تر از این هم برنیامده اید.(یکی اش همین نظم بخشی دور فلکه کاخ و میادین مشابه).
بله که زیرساخت هایتان آماده نیست.ناوگان حمل و نقل شهری تان که فشل است.پارکینگ مجتمع ها و پاساژها را که قبلا خرج کرده اید.همه شهریت شهر را هم در یک خیابان خاص متمرکز کرده و توازن شهر را به هم ریخته اید.
معلوم است امروز چاره ای ندارید جز این که آب پاکی را روی دست شهر بریزید و یک «ما نمیتوانیم،خودتان میدانید و شهرتان» تحویلمان بدهید. .