گذشته… مي گذره آقا
مهشيد گودرزيان- روي صندلي شاگرد نشسته بود. شانه هاي پهن و سر بزرگ كم مويش نمي گذاشت جلو را ببينم. صداي بم و سنگينش اما واضح در گوش مي نشست. «دهه 70 بود آقا. دقيق نميدونم چه سالي ولي وسطاش بود.اون سالها شلوار لي جرم داشت… سنگين… پاي هر كي مي ديدن فقط بهش شليك […]