۹ دیماه ۱۴۰۴
کتاب هولاکراسی نوشتهٔ برایان جی رابرتسون و ترجمهٔ دکتر روح اله سمیعی و دکتر مهدی ابراهیمی است و انتشارات دانشگاه آزاد اسلامی آن را منتشر کرده است. هولاکراسی سیستم جدید مدیریت برای دنیای بهسرعت درحال تغییر است.
مترجمان در بخشی از کتاب آورده اند ” نظام جبران خدمات غیر منصفانه عدم رضایت از حجم کار بالا بودن ساعتهای کاری عدم شایسته سالاری وجود دیوان سالاری بروکراسی) سپرده نشدن کار به کاردان، مدیران کم دانش و سهم نداشتن کارکنان در تصمیم گیریهای سازمانی از جمله عواملی هستند که نه تنها نقش افراد را در موفقیت سازمانها کاهش داده اند بلکه موجب کشته شدن استعدادهای درخشان نیز شده اند “.
هدف اصلی از ترجمه کتاب حاضر آشنایی اساتید دانشجویان و دانش پژوهان حوزه مدیریت با یکی از نظریه ها و الگوهای جدید اداره سازمان ها است تا از این رهگذر زمینه توسعه و بالندگی سازمانها و به تبع آن جامعه فراهم شود.
در این راستا، الگوی هولا کراسی سیستم جامعی را برای خود سازماندهی ارائه میدهد که قدرت را از سلسله مراتب مدیران می گیرد و بین نقش های سازمانی توزیع می کند.
در واقع هولا کراسی یک فناوری اجتماعی جدید برای راهبری و به کارگیری سازمان است که توسط مجموعه ای از قوانین کلیدی متفاوت و مجزا از قوانین رایج قراردادی و عمومی تعریف شده است لذا به منظور تغییر و اصلاح معضلات و مشکلات سازمانی نیاز به استفاده از الگوهای جدید و اثر بخش تر در مدیریت سازمانها و ساختاردهی مجدد آنها بیش از پیش ضروری به نظر می رسد.
بخشی از کتاب هولاکراسی
من بیشتر درسهای کسبوکار را در روزی آموختم که تقریبا در حال سقوط با یک هواپیما بودم. من در حال آموزش خلبانی برای دریافت گواهینامه خصوصی خلبانی بودم و آن روز نخستین روز پرواز طولانیمدت من بدون مربی بود. من به تنهایی در حال پرواز بهسوی فرودگاهی دور از خانه بودم و با پروازی دشوار، نزدیک به بیست ساعت پرواز واقعی میتوان گفت بیش از کمی عصبی و خسته بودم. چند صد مایل باقی مانده بود و تنها چیزی که همراهیم میکرد جعبه ابزار کهنهای بود که در کابین کوچک هواپیمای دو نفرهام داشتم.
پس از مدتی که از برخاستن هواپیما گذشت، نور غیرطبیعی پنل تجهیزات راهبری توجهم را جلب کرد. روی آن نوشته بود «ولتاژ کم است». مطمئن نبودم که این هشدار به چه معناست چون چندان راجعبه مکانیک هواپیما آموزش ندیده بودم. چراغ هشدار را فشردم با این امید که شاید قطعی سادهای باشد اما اینطور نبود و تغیری حاصل نشد. نامطمئن از اینکه چه نتیجهای در بر دارد، کاری را که در آن لحظه منطقی به نظررسید انجام دادم. سایر گیجها و بخشها را برای اینکه ایراد و مورد غیرطبیعی وجود نداشته باشد، چک کردم. ارتفاع و سرعت باد خوب بود. رهیاب لوکیشن میگفت که در مسیر درست در حال حرکتم. گیج سوخت وجود مقدار زیادی از بنزین را نشان میداد. تمام اینها به این مفهوم بود که چیزی برای نگرانی وجود ندارد. بنابراین رأی منفی متفقِ سایر گیجها را در خصوص نظر چراغ «ولتاژ کم است» پذیرفتم.
من نمیتوانستم در محلی که هیچچیز دیگر مشکل نداشت زیاد موضوع را جدی بگیرم. قبول دارید؟ اما ثابت شد که این نگاهِ تا حدی منطقی، تصمیم بسیار بدی را برای من ساخته است. سرانجامِ این تصمیم موجب شد که من در یک طوفان گم شوم. بدون هیچ چراغ و فرکانس رادیویی، تقریبا بدون بنزین، خارج از کنترل و نزدیک به یک فرودگاه بین المللی. و این فاجعه قریبالوقوع وقتی شکل گرفت که من به هشدار چراغ «ولتاژ کم است» که پیامی مجزا از سایر تجهیزات هواپیما داشت توجه نکرده بودم. هرچند صدای این هشدار جزو صداهای خفیف آن هواپیما و موضوعات کماهمیتتر محسوب میشد، اما درست همان چیزی بود که در آن وضعیت میباید آن را بهخوبی میشنیدم. نادیده گرفتن آن پیام بهایندلیل که سایر تجهیزات داشتند درست کار میکردند تصمیم کوتهنظرانهای بود که داشت به قیمت زندگیام تمام میشد.
خوشبختانه هواپیما را به زمین نشاندم بسیار تحت فشار و آسیب روانی اما بدون آسیب فیزیکی. اما در حدود یک ماه پس از این حادثه به نتیجه جالبی رسیدم؛ من در حال تکرار این اشتباه بودم اما اینبار نه در هواپیمای خودم بلکه در تیمی که آن را مدیریت میکردم. در واقع همان اشتباه نسبتا مرگباری که من در کابین هواپیما داشتم، اشتباهی است که بهطور روزمره در سازمانها مرتکب میشویم.




